AFGHANISTAN
بیشترین عکسهایی را که تا قبل از سفر به کشور افغانستان دیده بودم مجموعه عکسهایی غالبا سیاه و سفید از جنگ و اثرات آن بود. در این میان کمتر عکسی را میشد مشاهده کرد که زیباییهای بکر طبیعتِ این کشور و رنگهای بینظیرش را به تصویر کشیده باشد. جنگ، مانندغبارِی سیاه و چرک آلود زیباییها را هرچند افزون، در زیر خود مدفون میکند. اما واقعیتی که از نزدیک با آن مواجه شدم با عکسهایی که دیده بودم فاصله داشت. رنگ و زندگی در افغانستان جاریست. عشقِ بینظیر مردمِ افغان به خاک و میهن شان با وجود تمام زخمهایی که سالهای سال است بر روحشان خراش انداخته است را نمیتوان ندیده گرفت. در اولین روزها مفتونِ رنگها، پوشش متنوع، هیاهو و شلوغیِ زندگی روزمره و از اینها مهمتر، مهربانی و میهمان نوازی آنها شدم. طوری که یادم رفت میوه فروشی که از آن خرید میکردم، هر دوپایش را در اثر انفجار مین از دست داده است و با پاهای مصنوعی راه میرود. ملت افغان صبر عجیبی دارند. موردی که برای عکاسی در افغانستان در اولویت قرار دارد ارتباط نزدیک و صمیمانه با مردم است. افغانستان جای عکاسی با لنزِ تله نیست. برای ثبت بهترین نتیجهها باید به مردمش نزدیک شد، چشمانشان را از نزدیک دید و حرفهایشان را شنید. میتوانم با تاکید بگویم رنگِ کشورِ افغانستان در نگاهِ من «آبیِ فیروزه ای» است. رنگِ آرامش و صلح و مهربانی.
بازارهای پر رونقِ کابل، مزار شریف و پلخمری نشان از ضعفِ جنگ و پیامدهایش در مقابِل شوقِ زندگی و مقامت مردم داشت. در روزهای آغازینِ سفر شک داشتم که واکنش مردم کوچه و بازار در مقابل دوربینِ عکاسی من دوستانه باشد اما به مرور متوجه شدم آنها در مقابل لنزِ دوربین من هیچ تغییری نمیکنند، ژست نمیگیرند، تظاهر نمیکنند و حتی لبخند هم نمیزنند! زندگی همین است که هست. شاید اگر روزی درگیریها و تنشها و جنگ و خونریزی در این کشور تمام شود آن موقع، تازه افغانستان را آنگونه که واقعیت دارد بشود تماشا کرد و به دنیا نیز نمایش داد. طبیعت بینظیر، آثار فراوان تاریخی، آیین و سننِ ناب و تنوع رنگارنگ پوشش قومی و قبیلهای. هر کدام از اینها موضوعِ ایده آلی برای ثبت مجموعههای فراوانی از عکسهای زیباست. اما متاسفانه الان همه نگاهها به اتفاقات تلخ معطوف است. خبرگذاریها تصویرهای تکاندهنده ( از بدبختیها، عواقب جنگ، شکستنها و اشکها ) میخواهند. عکسانی که به افغانستان سفر میکنند هم بیشترشان اعزامی از خبرگزاریها هستند و حواسشان به خواستههای آنهاست. زیباییها عمیقا مهجور مانده اند.
موضوعی که توجهام را خیلی به خودش جلب کرد علاقمندی نوجوانان و جوانانِ افغان به عکاسی بود. در هر فرصتی سعی میکردند در مورد دوربین و عکاسی از من سئوال کنند. همین که دوربین را به دستشان میدادم هیجان زده میشدند و با دقت و تمرکز خاصی سعی میکردند عکسی به ثبت برسانند و اگر نتیجه خوب میشد برق شادی را میشد در نگاهشان دید. از صمیم قلب امیدوارم روزی توسط همین بر و بچهها عکسهایی از زیباییها و رنگها و شادیهای مردم افغان در فستیوالهای معتبر بینالمللی جایزه بگیرد و به نمایش درآید و دیگر خبری ازاشک و خون و مرگ در عکسهایی که دنیا از این کشور میبیند نباشد. اتحاد، صلح و آرامش، تکههای گمشده پازلِ عکسِ افغانستانند.























